بهارکودکی

بهارکودکی
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کودکان و آدرس reyhaneh10.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





    

ونوس كوچولو در شيراز بدنيا آمده بود ولي چون پدر ونوس يك پزشك بود ،  براي كمك به مردم نيازمند به بندرعباس رفته بودند تا پدرش بتواند به مردم كمك كند .  و از زماني كه ونوس كوچك بود هميشه زمستانها در جنوب كشور بودند .

جنوب كشور هميشه هوا آفتابي است و هيچ وقت باران و برف نمي بارد .

در زمستان كه هواي همه جاي كشور سرد است ، هواي قسمتهاي جنوب كشور خوب و قابل تحمل مي شود .

 

تابستان گذشته  وقتي ونوس پنج ساله شده بود همراه پدر و مادرش با هواپيما به تهران آمدند . در آنجا به منزل عمويشان رفتند

 بعد از چند روز تصميم گرفتند  با ماشين عمو همگي به شمال بروند .

 

آنها همگي به شمال رفتند و چون دختر عموي ونوس، هم سن او بود خيلي به آنها خوش مي گذشت .

 

 با هم در كنار رودخانه سنگ جمع مي كردند و بازي مي كردند . در كنار ساحل خانه هاي شني مي ساختند . شنا مي كردند و از مسافرتشان لذت مي بردند  .

 

يك روز غروب هنگامي كه از جنگل بر مي گشتند هوا ابري شد و باران باريد . آخه هواي شمال هميشه غيرقابل پيش بيني است و حتي وسط تابستان هم باران مي بارد . عموي ونوس كه در حال رانندگي بود ، براي اينكه جلوي خودش را بهتر ببيند برف پاك كن ماشين را روشن كرد .

همه در ماشين مشغول گفتگو بودند كه يكدفعه ونوس از مادرش پرسيد : مادر اون چيه ؟

مادرش گفت : چي ؟ 

 

 

ونوس با دستهايش به شيشه جلوي ماشين اشاره كرد و با تعجب پرسيد : اوني كه جلوي شيشه ماشين تكان مي خورد .

يكدفعه توجه همه به شيشه پاك كن ماشين جلب شد و همه از اين سوال ونوس خنده اشان گرفت.

مادر ونوس با لبخند گفت : خنده نداره ، خوب دختر من تا حالا برف پاك كن نديده . آخه در بندر عباس تا حالا باران نباريده و ما هيچوقت از برف پاك كن ماشين استفاده نمي كنيم  .

 

آن روز همه چيز براي ونوس خيلي جالب بود . خيس شدن زير باران ،  جاري شدن آب باران در خيابان ، صداي چيك چيك باران كه روي سقف سفالي  مي خورد و چترهاي رنگانگي كه مردم در دستشان داشتند  .

ونوس هم خيلي دلش مي خواست يكي از اين چترهاي قشنگ داشته باشد . و از مادرش خواهش كرد تا يك چتر براي او بخرد .

مامان ونوس يك چتر قشنگ صورتي با خالهاي سفيد براي او خريد .

 

 

مسافرت تمام شد و آنها به شهرشان برگشتند . وقتي ونوس چترش را از چمدان در آورد ، به مامانش گفت : آخه اگه اينجا باران نباره من كي چترم را استفاده كنم .

مادرش گفت : عزيزم تو اينجا هم مي تواني چترت را استفاده كني . چون آفتاب اين جا خيلي شديد است اگر تو از چتر استفاده كني ، آفتاب تو را كمتر اذيت مي كند .

فرداي آنروز ونوس با چتر قشنگش در خيابانهاي آفتابي بندرعباس قدم مي زد و همه از  ديدن اين دختر كوچولوي خوشگل با چترش قشنگش لذت مي بردند .

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, ] [ 9:51 ] [ ریحانه ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 70
بازدید کل : 34039
تعداد مطالب : 41
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->


Upload Music